روزی مردی خواب عجیبی دید،
او دید که پیش فرشته هاست وبه کارهای آنها نگاه می کند،
تندتند نامه هائی راکه توسط پیک ها اززمین می رسند، باز می کنند،
وآنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید:شما چکار می کنید؟
فرشته درحالیکه داشت نامه ای راباز می کرد،گفت: این جا بخش دریافت است
و مادعاها وتقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت،
باز تعدادی از فرشتگان را دیدکه کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند
و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شما ها چکار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت:این جا بخش ارسال است ،
ما الطاف ورحمتهای خداوندی را برای بندگان می فرستیم .
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته ای بیکار نشسته است؛
مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است .
مردمیکه دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند
ولی فقط عده بسیارکمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند:
خدایا شکرت
پایان شبهای بلند انتظاری
آیا برای آمدن میلی نداری؟
من نذر کردم خاک پایت را ببوسم
آیا سر این بنده منت می گذاری؟
من قبل از این ویران نبودم
آباد بود این خانه ی ما روزگاری
من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم
می خواستم پیشت بماند یادگاری
تا این که دلها بوی سجاده بگیرند
باید بیایی و کمی تربت بیاری
یک روز می آیی و تا صبح قیامت
ما را به دست آسمانها می سپاری
یک هفته دیگر دل آواره ی من
باید بسازد با فقیری با نداری...
علی اکبر لطیفیان