پایان شبهای بلند انتظاری
آیا برای آمدن میلی نداری؟
من نذر کردم خاک پایت را ببوسم
آیا سر این بنده منت می گذاری؟
من قبل از این ویران نبودم
آباد بود این خانه ی ما روزگاری
من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم
می خواستم پیشت بماند یادگاری
تا این که دلها بوی سجاده بگیرند
باید بیایی و کمی تربت بیاری
یک روز می آیی و تا صبح قیامت
ما را به دست آسمانها می سپاری
یک هفته دیگر دل آواره ی من
باید بسازد با فقیری با نداری...
علی اکبر لطیفیان
بین زیبایی و نازیبایی مهربانا تو بیا داور باش
روح صد پاره ی انسانهارا در تب و تاب زمان یاور باش
یاوری کن که نمیرد انسان در هجوم تبر و آهن و دود
یاوری کن که بپرسد از خود مهربانتر نتوان آیا بود؟
وای در قرن تلاطم انسان ای خدا نام تو را برد از یاد
غل و زنجیر و فلک را بشکست آن همه خاطره را داد به باد
ای خدا تو به لطف ازلی ثقل این بار سبک تر گردان
غل و زنجیر و فلک را بشکن آسمان را تو به من برگردان...